افسوس
آنان به آفتاب شيفته بودند
زیرا که آفتاب تنها ترين حقيقتشان بود
احساس واقعيتشان بود
با نور و گرميش مفهوم بی ریای رفاقت بود
و با تابناکيش مفهوم بی فریب صداقت بود
ای کاش می توانستند از آفتاب ياد بگيرند
که بيدريغ باشند در دردها و شادی هاشان
حتی با نان خشکشان
و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند
افسوس
آفتاب مفهوم بیدریغ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتاب گونه ای آنانرا
اینگونه دل فریفته بودند
ای کاش میتوانستم
خون رگان خود را من
قطره
قطره
قطره
بگریم تا باورم کنند
ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم این خلق بیشمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خور شیدشان کجاست
و باورم کنند
ای کاش میتوانستم
No comments:
Post a Comment