گزارش سفر به نمایشگاه کتاب (1)
دیروز، دوشنبه ، با ذوق و شوق زیاد وسائلم رو ریختم تو کوله پشتی سفریم که سالهاست یار غار منه در سفر و حضر ، خوشحال بودم چون داشتم به جایی میرفتم که جز کتاب چیز دیگه ای نیست یعنی: نمایشگاه بین المللی کتاب تهران.
ساعت 8 شب بلیط داشتم، دوستم ترمینال منتظر بود و باید سریع میرفتم. دوربینم یار جدا نشدنی رو اندختم روی کولم ، توشه راهم رو برداشتم و زدم به دل جاده.
اتوبوس خیلی شیک بود و ظاهر خوبی داشت و این میتونست آغاز خوبی برای یک سفر خوب باشه. بار هامون رو تحویل دادیم و سوار شدیم. اتوبوس داشت لحظه به لحظه به دنیای
بهشت وار من نزدیک و نزدیک تر میشد . تا نیمه های شب داشتم لیست کتاب های مورد نظرم رو یادداشت میکردم تا فراموش نکنم. حدودا ساعت 3 صبح بود که خوابیدم اما چه خوابی؟ نزدیک قم با فریاد های بلند یک لباس شخصی از خواب پریدم و تمام بدنم یخ کرد : بلند شین ، از خواب بلند شین بازرسی.
اه، خدای من این دیگه کیه؟
یه لباس شخصی با چشم های تیز که انگار داشت به قاتل ها نگاه میکرد ، دوری زد و در آخر اتوبوس به 2 تا جوون گیر داد اما خوشبختانه کوتاه اومد و حرکت کردیم.
ساعت 11 رسیدیم ، آرژانتین- پارک سوار ، و تا رسیدم شده بود 12.
گور به گور در محل کارش منتظرم بود، همدیگه رو در آغوش گرفتیم، بوسیدیم و بوییدیم.
چقدر دلم براش تنگ شده بود.
من ساعت 2 در نمایشگاه قرار دارم میای بریم؟
نه، کجا میخوای بری؟ خسته ای ولش کن فردا برو.
آخه من وقت ندارم.
آخه بی آخه. بمون
شوق دیدار نمایشگاه از یک طرف و لذت هم صحبتی با گور به گور از طرف دیگه سر دو راهی قرارم داده بود ، نمیدونستم چه کار کنم. اما در آخر این لذت دیدار گور به گور بود که پیروز شد. چه چیزی از هم صحبتی با گور به گور بهتر؟
نمایشگاه موند برای فردا و ما رفتیم تا کنار هم باشیم، حرف بزنیم و لذت ببریم.
پس تا فردا......
پایان قسمت اول
No comments:
Post a Comment