شب های سرد و تاریک زمستان یاد آور فقر و رنج. سوز وحشتناک باد،شعله های بی رمق آتش و سرفه های پیرمرد مریض چسبیده به خاکستر سرد.
باران،ظلمت، جاده های مه گرفته ، کوچه های گلی، سگ های ولگرد ، طعم گرسنگی و دست های خالی پدر بی آنکه از تقلا های روزانه اش چیزی بر سر سفره بگذارد.
سوز سرما، شب برفی ، اندوه تیرگی ، زوزه های سگ هنگام شبگیر. سوت پاسبان شبگرد در کوچه های یخ زده و پلک های فرو افتاده از سرما و گرسنگی.
فقر همیشه و در هر کجا سایه افکنده باشد به خوبی احساس می شود.
بوی فقر حتی از شکاف های ریز دیوار ها و در خانه ها بیرون
می خزد قاطی هوای خارج می شود و دماغ آدمی را پر می کند.فقر
این پدیده نکبت زا همیشه در خموشی و سکوت شب های سرد بیشتر خود نمایی دارد.*
و چنان باز می نماید که سکوت
به جز بایسته ظلمت نیست
و به اقتضای شب است و سیاهی است تنها
که صدا ها همه خاموش می شود.
و بدین نمط
شب را غایتی نیست
نهایتی نیست.
و بدین نمط
ستم را
واگوینده تر از شب
آیتی نیست.**
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
* محمود دولت آبادی، ته شب، کارنامه سپنج
** احمد شاملو، شبانه ، مرثیه های خاک
No comments:
Post a Comment