ای کاش می توانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در درد ها و شادی هاشان
حتی
با نان خشکشان._
و کاردهای شان را
جز از برای قسمت کردن
بیرون نیاورند.
دیگر نمی توانم حتی به چشمانم نیز اعتماد کنم.
آدمی ،این پادشاه زمین را بین ، چگونه در مردابی عفن، حاصل سالیان دراز استفراغ ارزش هایش، غوطه می خورد.
من با نگاهی پر مهر به آنها می نگریستم، با نگاهی سرشار از محبت، دوستی و پر از زلالی، ولی افسوس آنان به تنها چیزی که نمی اندیشند
نگاه مهر بانی است که از دریچه ای متفاوت به آنان نگریسته می شود.
_ آیا تو برای ما سودی به همراه خواهی داشت؟!!!
در این عصر معراج پولاد
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنها ترم.
No comments:
Post a Comment